فضای اجتماعی



در قلمرو زحمت یا تقلا، هدف رفع نیازهای زیستی، زنده بودن و یک نوع آسایش اولیه زیستی است. تقلا و زحمت از دیدگاه آرنت آغاز و پایان ندارد، یک نوع فعالیت تکراری است. انسان ها در این قلمرو مانند حیوانات تابع ضرورت های زیستی یا طبیعی هستند. شاید به همین دلیل، دیدن صحنه آشغال گردی یک انسان برای ما تأثر برانگیز است؛ انسانی که در میان آشغال ها به دنبال رفع ابتدایی ترین نیاز زیستی خود می باشد. همه ما نسبتا بیش و کم در این قلمرو بوده و هستیم. انسان در قلمرو زحمت پوچ، بی دنیا و بدون قصه است. انسانی که در سطح خورد و خوراک، خواب، لباس، مسکن، پوشاک، کرایه منزل و مانند این ها نگه داشته شود، به یک موجود بیهوده مبدل گشته و دیگر یک انسان نیست بلکه در این قامت تبدیل به یک حیوان خواهد شد. بدین ترتیب، آرنت با تأکید بر عنصر خلاقیت، انسان را وارد قلمرو والاترِ کار می کند. در قلمرو کار هم آغاز وجود دارد و هم پایان. در حالی که محصولات زحمت ناپایدار هستند و زوال می یابند، محصولات کار دارای عمر و دوام بیشتری هستند و اگر چه زحمت با درد و رنج همراه است، در کار نوعی خرسندی و احساس رضایت وجود دارد. اما در عصر مدرنیته امروزی که به سلطه ماشین بر انسان رسیده است، در واقعیت چیزی به اسم کار را به ندرت می توان یافت. و دلیل آن این است که دیگر تفکر خلاقی وجود نداشته و انسان ها صرفا دکمه ها را فشار می دهند. آرنت معتقد است، دنیای مدرن انسان های بیشتری را در قلمرو تقلا و زحمت فرو برده و این همان چیزی ست که گابریل مارسل آن را آفت جهان مدرن می دانست. آفت جهان مدرن بدین معناست که ما در جهان مدرن دائما در حال از دست دادن انسان بودگی خود هستیم. به اعتقاد آرنت فقط در مرحله عمل است که می توانیم بفهمیم انسان بودن به چه معناست. عمل به معنی قصه گویی و ت ورزی ست. قلمرو عمل، همان قلمرو ت است که ما را تبدیل به انسان قصه گو می کند. عملِ یِ آزاد همیشه با دو چیز رابطه داشته است: یکی تولد و دیگری مرگ. وقتی انسانی در جهان متولد می شود، یعنی قصه تازه ای در حال خلق شدن است. تولد هر کودک یعنی آغازگری. به عنوان مثال، می توان پرسید، چرا در عصر حضرت موسی به دنبال کودکی می گشتند که گفته می شد شاید پادشاه شود؟ و دستور دادند آن کودک را پیدا کرده و بکشند؟ به دلیل اینکه تولد هر انسان به معنای این است که یک قصه گو متولد شده است و به همین دلیل است که حاکمان از کودکان می ترسیدند؛ در واقع، حاکمان از انسان های آغازگر می ترسیدند. از انسان هایی که می خواهند راه تازه ای نشان دهند. از انسان هایی که حرف تازه ای دارند. بدین صورت است که آرنت می گوید ت را پیش آدم هایی پیدا کنید که آغازگر هستند. از دیدگاه آرنت عمل یعنی آغازگری که پیوندی جدی با آزادی دارد. انسان های آغازگر، انسان هایی هستند که آزادند. انسان هایی هستند که آغاز دارند اما پایان ندارند و کنترلی بر اندیشه آن ها نیست. و اما عمل و ت همچنان در پیوند با مرگ است. زیرا آرنت معتقد بود، انسانی که بر این آگاه است که می میرد، باید به سراغ راه حلی رود که یونانی ها برای مردن داشتند: جاودانه شدن. و این جاودانگی با شعر گفتن با قصه گفتن و با خلق محصولات تازه رخ می دهد. به همین دلیل، قلمرو ت و قصه گویی بر عکس زحمت و کار است: آغاز دارد اما پایان ندارد.

***

ت گذاری های دولت در سال های اخیر، عملا کارکنان را بیش از پیش در قلمرو زحمت و تقلا فرو برده است. آئین نامه های مربوط به استخدام افراد به صورت قراردادی، پیمانی، آزمایشی و . و تحت الشعاع قرار دادن امنیت شغلی آنان و همچنین قدرت گرفتن اداره های نظارتی از یک سو و به نابودی کشاندن انجمن های صنفی و سندیکاهای کارگری از دیگر سو به این وضعیت دامن زده است. همه ما در واقع آشغالگردهایی شده ایم که صرفا به دنبال رفع نیازهای زیستی اولیه خود هستیم، با این تفاوت که کت و شلوار به تن می کنیم و با پرستیژ و ظاهر فریبنده تری در قلمرو زحمت دست و پا می زنیم؛ اما باطن یک چیز است: انسان هایی که تنها برای رفع ابتدایی ترین نیازهای زیستی تقلا می کنند و باید دهان شان را ببندند تا از این حق خود نیز محروم نشوند. این آدم ها در بدو ورود گزینش می شوند تا مبادا انسان های قصه گو وارد ساختار شوند. و اگر احیانا تعدادی از این مرحله عبور کرده و وارد سیستم شدند، اداره های نظارتی کاملا آماده اند تا هرگونه آغازگری و قصه گویی را در نطفه خفه کنند. هر کس که دهانش را ببندد، قصه ای روایت نکند و آغازگری نداشته باشد به راحتی رسمی شده، ارتقاء پیدا می کند و در ساختار بالا و بالاتر می رود. اما آن ها که خلاقیت داشته، حرف تازه ای برای گفتن دارند و آمده اند تا روایت گری خود را آغاز کنند، به ندرت منزوی شده و از سیستم حذف می شوند. این موضوع به کارکنان ختم نمی شود بلکه دامان استادان دانشگاه، معلمان، کارگران و افراد شاغل در بخش خصوصی را نیز به سوی خود کشیده است. دیگر کسی قصه نمی گوید، دیگر کسی آغازگری نمی کند، دیگر کسی طرحی در نمی اندازد. همگی در تقلا و زحمت فرو رفته ایم و کارهای تکراری روزمره را به پیش می بریم. همانگونه که هانا آرنت می گوید، «عصر مدرن، عصر جامعه توده ای ست که در آن جامعه به مفهوم جدید آن ظهور خواهد کرد و حیوان تقلا کننده بر انسان صاحب اندیشه و کنش پیروز خواهد شد. از سوی دیگر مدرنیته عصر اراده بوروکراسی و ظهور توتالیتاریسم، خشونت و ارعاب است. وی معتقد است که مدرنیته فضای عمومی کنش و سخن را به نفع دنیای خصوصی و منافع خصوصی نادیده انگاشته است. مدرنیته عصر زوال انسان به عنوان حیوان ی است، عصر نابودی ت و عمل و عصر نابودی تکثر و آزادی است».

 

پی نوشت:

چندی پیش یکی از انسان های قصه گو از سیستم اداری یکی از سازمان های دولتی خارج شد. این متن را تقدیم می کنم به آزادگی منش او. شاید روزی بتوانم قصه او را بازگو کنم. به امید آن روز.

 

 


منابع:

Villa, Dana, (2000), HANNAH A RENT, Cambrige up, Londan

آرنت، هانا، انقلاب، ترجمه فولادوند، تهران (۱۳۶۱)

انصاری، منصور، هانا آرنت ونقد فلسفه ی، تهران (۱۳۷۹)

، بابک، هایدگر و تاریخ هستی، تهران (۱۳۸۱)

بردشا، لی، هانا آرنت، ترجمه دیهیمی، تهران (۱۳۸۰)

فولادوند، عزت الله، خرد در ت، تهران، (۱۳۷۷)

سخنرانی دکتر مصطفی مهرآئین (1398) به مناسبت روز کارگر.


انسان امروزی تقریبا یک سوم از زمان زندگی روزمره خود را در محیط کار می گذراند. اگر ذهن مشغولی های پس از آن را نیز در نظر بگیریم، بخش قابل توجهی از حیات ما به فضای کار و حواشی پیرامون آن پیوند می خورد. بدین ترتیب، محیط کاری هر فرد، عرصه ای مهم و غیرقابل انکار از زندگی او را شکل می دهد. از طرفی دیگر، روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری سازمان ها و ادارات دولتی، بنگاه های خصوصی، تعاونی ها، شرکت ها، مؤسسات و .، سطح توسعه یافتگی فرهنگی، اجتماعی و ی یک کشور را بازنمایی می کند. بنابراین، بررسی آسیب شناسانه روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری، نظام منافع و مناسبات نفوذ و قدرت در سیستم بوروکراسی می تواند برای ادبیات توسعه کشور راهگشا باشد. این متن نمونه ای تحلیلی می باشد و بر سازمان یا ارگانی خاص انطباق کامل ندارد، بل، تنها وجهی از وجوه و دریچه ای از دریچه های گشوده بر این عرصه را با نگاهی بر آراء هانا آرنت، فیلسوف آلمانی کنکاش می نماید.

هانا آرنت احساسی نوستالژیک به جهان باستان داشت، آنجا که انسان می توانست آزادانه در حوزه عمومی فعالیت کند و یگانگی و کثرت خویش را تبلور بخشد. از این رو، آرنت آسیب شناس تمدن مدرن اروپایی است. او با نقد لیبرالیسم و سوژه محوری تمدن غربی به دنبال یک آرمانشهر بود. پرسش و دغدغه اصلی آرنت، وضعیت و هستار انسان است. انسان آرنتی، انسانی «عمل ورز» است تا «نظرورز». او انسان را حیوان عمل ورزی می داند که در جهان، هستن را تجربه می کند. در اندیشه آرنت، پراکسیس مقدم بر تئوری یا طرح می شود و آرنت دلبسته به حیات فعال تلاش می کند آن را در مقابل حیات نظری و تأملی زنده کند.

هانا آرنت سه وجه فعالیت بشر را از هم تمیز داده، که عبارتند از: زحمت یا تقلا (Labor)، کار (Work) و عمل (Action).

·        زحمت تمامی کنش هایی را شامل می شود که انسان برای دوام و تداوم بقای خویش انجام می دهد و به تمامی تابع ضروریات و نیازهای زیستی انسان است. آرنت انسان را در این وضعیت، «حیوان تلاشگر» می نامد که همانند حیوانات تابع ضرورت است. در زحمت هدف چیزی جز رسیدن به آسایش و آرامش زیستی نیست. زحمت فعالیتی معنابخش نیست بلکه کنشی است معطوف به جسم و جان و بر این اساس تنها مختص انسان نیست چرا که حیوانات هم تغذیه و تولید مثل می کنند. زحمت ترکیبی از ضرورت و بیهودگی است و دور فاسد تولید و مصرف در آن تکرار می شود.

·        پس از زحمت و در مرتبتی بالاتر، آرنت کار را قرار می دهد که در آن نیز نسبتی با طبیعت قرار دارد. در کار انسان مواد اولیه و ماده خام مورد نیاز خود را از جهان پیرامون خویش أخذ می کند و با صرف ذوق و خلاقیت و دستکاری در آن، شیء جدیدی تولید می کند که از حیث صورت و ماده از طبیعت اولیه آن متفاوت است. آرنت برای تمایز این نوع فعالیت از دیگر صور کنش انسانی، از اصطلاح «انسان سازنده» بهره می جوید. حاصل کار انسان به این معنا وسایل، ابزارها، صنایع، تکنولوژی، آثار هنری و . است؛ یعنی چیزهایی که بر طبیعت افزوده می شود. بدین سان، آدمی با کار و کوشش از طبیعت خارج می شود و جهانی انسانی می سازد. بنابراین، کار را می توان فعالیت تمدن ساز بشری تعریف کرد.

·        آرنت، عمل را عالی ترین نوع فعالیت انسان می دانست. به عقیده وی عمل وجوهی تجربی از زندگی آدمی را در بر می گیرد که با آزادی در ارتباط است و در عمل است که انسان ها خود را به منزله افرادی بی همتا آشکار می سازند. عمل تنها فعالیتی است که مستقیما میان انسان ها جاری است، بدون آن که اشیاء یا مواد در آن دخیل باشند.

***

ادامه دارد .

. صد و شصت روز از زادروز مهرسام می گذرد و ما آنچنان به او خو گرفته ایم که انگار روزی نبوده است که نباشد. گویی از ازل تا به ابد، از تبار ما، در دمادم لحظات مان وجود داشته است و حضور. بدین سان، او همهنگام، دیرینه و نوظهور، بر تمام وجوه زندگی ما پرتوئی بی بدیل گسترانیده است. همزیستی با او، پاسداری و مراقبت اش گاه بسیار دشوار و طاقت فرسا و در عین حال شور انگیز و شگفت آور بوده است. گاهی راه گشودن به دنیای کوچک و در عین حال فراخ اش، پیوند خوردن با گنجینه پر رمز و راز کودکی اش و رمزگشائیِ رمزگانِ چیزهایی که بی هیچ بیانی طلب می کند، جان آدم را به لب می رساند؛ تقلایی مدام و بی وقفه که البته رو به ملال نیست. من در این صد و شصت روز نتوانسته ام به سان گذشته کتاب بخوانم، متن بنویسم، در میتینگ های ی و جلسه های بحث و گفتگو شرکت کنم، تئاتر و سینما بروم، فراغت ام را با دوستانم بگذرانم و الخ. اما این ها زیباترین محدودیت ها برای تجربه حس پدری ست. حسی که وقتی می آید، حسِ فرزند بودن خودت را تا اعماق وجودت می ماسد. این روزها، بیش از هر زمان دیگری، قدر پدرم را و مادرم را می دانم و می دانم و می دانم و آئینه حسرت رُخ به رُخ، بر من بازتابیده می شود که چرا عمری را به غفلت گذرانیده و آنگونه که شایسته وجودشان بوده، قدردان و سپاسگزار نبوده ام و آنطور که باید و به وقت آنان را سراغ نگرفته ام. ما واقعیت معیشت و زیست را برای مهرسام فراتر از وُسع و امکان مان و فروتر از ایده آل ها، آرزوها و مطلوب هایمان گسترانیده ایم؛ همانگونه که آنان برای ما گسترانیده بودند. من می باید تجلی آمال تحقق نیافته مادر و پدر می بودم؛ حال او باید، تجلی آمال و آرزوهای چند نسل باشد. هر چند، شاید این خودخواهانه به نظر رسد که آینده ای را برای او ترسیم کرده و بهر اینکه تحقق اش بخشد، بالا و پایین اش کنم اما طرفه اینکه او نیز اگر نخواست، به دیگری انتقال اش دهد!

این اولین نوروزی ست که مهرسام در کنار ماست و ما آنچنان به او خو گرفته ایم که انگار روزی نبوده است که نباشد.



«بنا به اندیشه ی اسلاوی ژیژک، حکومت های ایدئولوژیک دو گونه دشمن دارند: یکی کسانی که ایدئولوژی را خیلی جدی می گیرند و معتقدند باید صفر تا صد آن را رعایت کرد و دوم گروهی که کاملا ایدئولوژی را رد می کنند و به مخالفت مستقیم با آن می پردازند. حکومت های ایدئولوژیک کسانی را دوست دارند که در میانه قرار می گیرند. کسانی که ایدئولوژی را به طور جدی اجرا نمی کنند و در مخالفت با آن هم خیلی جدی نیستند». من می خواهم با تأسی از این مقوله از اندیشه ی ژیژک، بخشی از ساختار اداری کشور را تحلیل نمایم. هر آینه، پر واضح است که این یک نمونه تحلیلی خواهد بود و شاید بر هر ساختاری کاملا منطبق نیفتد.

اگر مجموعه قوانین، قواعد و مقررات اداری را به مثابه ایدئولوژی در انگاره های ژیژک در نظر بگیریم، ساختاری سازمانی که بر پایه ای غیر از شایسته سالاری و شایسته گزینی بنا نهاده شده باشد، دو گونه دشمن خواهد داشت: اول، کسانی که قوانین و مقررات را بسیار جدی می گیرند و بر اجرای تام و تمام آن تأکید دارند. و این بدین دلیل است که اگر قوانین خیلی جدی گرفته شود، مشروعیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و بنابراین آئین نامه ها و مقررات باید وجود داشته باشد اما کسی نباید تا بدین حد آن ها را به جدّ پیگیری نماید. آن ها صرفا زینت بخش سیستم هستند و مایه اعمال قدرت و نه بر علیه قدرت. این ها کسانی هستند که در هر حوزه به دنبال اجرای کامل قوانین و مقررات بوده و معتقدند تمامی ارکان ساختار باید در برابر قوانین و مقررات پاسخگو باشند. در حالی که چنین سیستمی اینگونه جدی گرفتن کامل را نخواهد پذیرفت. دوم، کسانی که قوانین و مقررات و نظم موجود را تماما رد می کنند. و این بدین دلیل است که در اینصورت موجودیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و همچنین موجودیت قدرتی که به وسیله انتخابِ گزینشیِ مقررات، اعمال می گردد. اینها کسانی هستند که مثلا فکر می کنند اگر ساختار بر قوانین و مقررات انطباق کامل ندارد، آن ها نیز می توانند سر وقت سر کار نیایند، نامه های اداری را پاسخ نگویند، در جلسات حضور نیابند، در ساعات اداری امور غیر اداری خود را پیگیری نمایند و . . در حالی که ساختار نادیده گرفتن تام و تمام را نیز تاب نمی آورد.

بدین ترتیب است که ساختارهای اداریِ ویژه پرور و حامی گزین، میان مایگان را خواهند پسندید. انسان های میانه ای که هر جا ساختار بخواهد قوانین و مقررات را جدی گرفته و هر کجا ساختار تشخیص دهد، از جدی گرفتن آن ها صرف نظر می کنند. میان مایگان در ساختار اداری به تجربه می آموزند که چگونه در هر مهلکه ای راه میانه را جستجو کرده و بیابند. آن ها به تدریج خواهند آموخت که چگونه می توان نان را به نرخ روز خورد. بنابراین، توسعه اداری و در نتیجه توسعه کشور دو دشمن اساسی خواهد داشت: اول بی مایگان (کسانی که قوانین و مقررات را کلا جدی نمی گیرند) و دوم میان مایگان.

 

پی نوشت:

این متن با الهام از تحلیل مصطفی مهرآیین نوشته شده است.



پس از سال ها دوری و بعد از مدت ها تلاش برای فراموشی، به واسطه هویت شغلی جدید، دوباره وارد فضای آکادمیک شدم. سرنوشت انگار روند زندگی مرا به دانشگاه گره زده بود. من توانایی گریز از دانشگاه را نداشتم و دانشگاه نیز از من. روز اولی که وارد دانشگاه شدم، غربت عجیبی وجود مرا فرا گرفت. فضاها و کالبدهایی که بین من و دانشگاه پیوند برقرار می کرد، خالی از همه چیزهایی بود که بدان معنا می بخشید. من در «وطن خویش غریب»، باید به سوگ همه چیزهایی می نشستم که روح را در زندگی دانشگاهی ام می دمید: نشست و برخاست های بر و بچه های انجمن، جلسه های سخنرانی، میتینگ های ی، مناظره های دانشجویی، بحث و جدلِ شب های خوابگاه، یارهای دبستانی، سکوت ها، فریادها، شادی ها، غم ها و . . ایام بدین منوال می گذشت و منِ بی خویش با زیبایی یک نوستالژی، روزهای افول دانشگاه را دوام می آوردم. من در مقطعی از تاریخ تحولات دانشگاه گرفتار آمده بودم. گویا زندگی دانشگاهی من از از مهرماه 85 آغاز شده و در خردادماه 89 پایان یافته بود. کاش هیچگاه به دانشگاه باز نمی گشتم. کاش می گذاشتم زیبایی آن برهه از زمان برای همیشه، برای کل زندگی، در ذهنم بماند. 16 آذرماه فرا رسید. 16 آذر 94 در نهایت ابتذال برگزار شد. جشن و پایکوبیِ لمپن هایی که تاریخ را قانع می ساختند شانزدهمین روز آذرماه را از گردش ایام کنار گذارد. «گناهی شان نبود، از جنمی دگر بودند». گویا تقدیر برای آنان نیز چنین رقم زده بود. چند صباحی گذشت و من با محیط خو می گرفتم. اما انگار چیزی در من، در گذشته من، جا مانده بود.

در یک روز سرد زمستانی چند تن از دانشجویان به سراغم آمدند. تصمیم داشتند، انجمن اسلامی دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی را برپا نمایند. از من راهنمایی خواستند. امید در وجودم شعله کشید. نمی دانم چرا تا آن زمان آن ها را ندیده بودم. جوانان پر شور و با انگیزه ای بودند و منِ در پیله خود فرو رفته، آن ها را نیافته بودم. نشست و برخاست من با آنان آغاز شد. انجمن نیز راه اندازی شد و اعضای جدید به آن پیوستند. من به واسطه تلاش برای تأسیس انجمن، دوستان جدیدی پیدا کرده بودم. همان آرمان ها، ایده ها و تفکرات در ذهن شان بود با رنگی جدید، سبکی متفاوت و طرحی نو. آن ها نیز در پیله خود تنیده بودند. انجمن بهانه ای شد تا پرواز کنند. هر چه روزها در پی هم می رفت، بیشتر با سبکِ زندگیِ نسل شان مأنوس می شدم. آنان نه فریاد می کشیدند و نه سکوت می کردند؛ فقط آنگونه که دلشان می خواست زندگی می کردند. آن ها نه قهرمان داشتند و نه قهرمان کسی بودند، بلکه خود قهرمانِ زندگیِ خود بودند. حاضر نبودند پای آرمان ها بمیرند، آنان پای اهداف شان زندگی می کردند. آنان به بیرونِ «زندگی»، به ت، فرهنگ، اجتماع، هنر، اقتصاد و .، به اعتبار مسأله «زندگی» می نگریستند. آن ها در تکرارِ تاریخیِ بی پایانِ بازیِ قدرت ها، سودای اصالت دادن در سر داشتند: اصالت نیروهای زندگی. گردش ایام به آنان مدارا آموخته بود؛ تساهل در برابر قدرت، در برابر نسل های پیشین، در برابر استاد، در برابر ساختار اداری و در برابر سختی های معیشت. آری، جنبش دانشجویی جدید، تفاوت های نسلی بزرگی را به نمایش گذاشته است. «آن ها به لحاظ اقتصادی، تحصیلی، شغلی، رفاه و کیفیتِ زندگی رشد می کنند. این جوانان تحت تأثیر فناوری های نوین تحول می یابند و بازتولید می شوند. آن ها به خارج از کشور سفر کرده و با دنیا ارتباط برقرار می کنند. آن ها دائما سبک زندگی خود را تغییر داده و باز تغییر می دهند. آن ها جوانان متساهلی می شوند که در روز عاشورا مشکی می پوشند و عزاداری می کنند، زادروز کوروش را گرامی می دارند و جشن می گیرند، به مصدق می بالند و افتخار می کنند، به وقتش پای صندوق های رأی می آیند و تعطیلات را در آنتالیا و دوبی می گذرانند» و به زندگی ادامه می دهند. من یک پوزش خواهیِ بزرگِ نسلی به آن ها بدهکار بودم. آنان به این رسیده بودند که می توان فریاد نکشید، هزینه نداد، سکوت نکرد و پای آرمان ها ایستاد و همچنان زندگی کرد، زندگییییییییییییییییی.  


مهرسام، پسر عزیزم

در این دم که این سطور را می نویسم، 7 روز از آن لحظه باشکوهی که دیده به جهان گشودی می گذرد و من همچنان هیجان زده و مات و مبهوت ام. تصمیم گرفته بودم بنویسم آنچه بر من گذشت و بر دیگرانی که ثانیه به ثانیه انتظار میلادت را می کشیدند اما ذوق و شوق حضورت، وجودت و بودنت مجالی برای نوشتن باقی نگذاشت. امروز که به ناچار برای مدتی از تو دور شده ام، فرصتی پیدا کرده ام برای نوشتن. نمی دانم گردش روزگار تو را و من را و ما را به کجا خواهد برد اما می توانم امیدوار باشم که شاید روزی این دلنوشته را بخوانی. می دانی این روزها روزمرگی ها، دغدغه ها و گرفتاری ها باعث شده است که کمتر ببینند، بخوانند و تفکر کنند. غم نان و معیشت، پندار را به محاق برده و کمتر کسی پیدا می شود که هنوز وبلاگ بخواند و این خوشبختانه یا بدبختانه اینجا برای من کُنجی فراهم نموده که گاهی، هراز گاهی با خود خلوت کنم. مدتی ست مطالعات خود را بر ادبیات توسعه متمرکز کرده ام. چیزهایی می خوانم، هر کجا که فرصتی باشد، حرف هایی می زنم  و اینجا متن هایی می نویسم.

می دانی جهان روز به روز رو به انحطاط می رود. سایه جنگ، قحطی و ویرانی گسترانیده می شود. زیست محیط رو به زوال می رود. دنیا جای بدتری می شود برای زیستن، برای بودن. درست در همین لحظه کودکان بسیاری قربانی می شوند، سلاخی می شوند و می میرند و من حالیا از ژرفنای وجود می فهمم که چه فاجعه ایست وقتی کودکی معصومانه چشم از جهان می بندد. این روزها، مام میهن نیز حال و روز خوبی ندارد. حاصل یک عمر زوال عقلانیت، کم خردی و بی تدبیری ما، خود را نمایان ساخته و ثانیه به ثانیه از منزلگاه خوش خط و خال توسعه دور ساخته است. ضعف ت گذاری و کیفیت پایین حکمرانی مردم را به خستگی و درماندگی رسانیده است. صاحبان زور و زر و تزویر تن به طرحی نو از اصلاحات اساسی ساختاری نمی دهند و همچنان بر سبک و سیاق پیشین خود پای می فشارند. دقیقا نمی دانم برای چه این چیزها را به تو می گویم؟ اصلا نمی دانم زمانی که تو این ها را می خوانی، جهان چگونه جایی شده است؟ بشر به کجا رسیده است؟ وطن به کدامین سو رفته است؟ ما به عقلانیت روی آورده ایم؟ قدم در راه توسعه گذاشته ایم؟

واقعا نمی دانم چرا این چیزها را به تو می گویم؟ مهرسام عزیزم، می دانی حدود 13 سال است که بیش و کم فعالیت مدنی و اجتماعی داشته ام و تا به اکنون اینگونه به استیصال و نا امیدی نرسیده بودم. در این 13 سال هیچ گاه آرام و قرار نگرفته و همواره کوشیده بودم تا دنیایی که در آن زندگی می کنم و زندگی می کنند، جای بهتری برای زیستن باشد؛ اما مدتی ست که امیدی برای بهبود در من جاری نبود. من به رخوت و سستی و نومیدی رسیده بودم و حس می کردم هیچ داعیه ای برای ادامه فعالیت وجود ندارد. می دانی آدمی زمانی که امیدش را از دست می دهد، به تحلیل می رود، فرو می ریزد و نابود می شود. گاهی وقت ها چیزهایی در زندگی هست که با تمام وجودت انتظار خواهی کشید تا هر چه زودتر تمام شود. چیزهایی خارج از تو که به جانت رخنه کرده است و جزئی از وجودت شده است. اما درست در همان جایی که کورسوی امیدی رخ می نماید و تو خسته از یک عمر دست و پا زدن حس می کنی دارد تمام می شود، دوباره سر باز می کند و روح و جانت را آشفته می کند. این ایام، روزهای آشفتگی من بود، روزهای خستگی و درماندگی. بسیاری بر من خُرده گرفتند که باید مجدانه تر انتظار آمدنت را می کشیدم. باید از ثانیه به ثانیه دمیده شدن روح در وجودت لذت می بردم و شادی ام را جار می زدم. باید لحظات ورودت به دنیا را ثبت می کردم، فیلم و عکس می گرفتم، فضا را سرشار از جشن و سرور می کردم و کارهایی از این دست. باید دم به دم در آن نه ماهی که در درون ژینا کِز کرده بودی، با تو حرف می زدم، ناز و نوازشت می کردم و می گفتم که دوستت دارم و انتظارت را می کشم. پسر عزیزم، قدر مادرت، ژینای مهربان را بدان. او به تنهایی جور ما را کشید. او مرا فهمید و گذاشت تا خودم با خودم کنار بیایم. مهرسام عزیزم، شاید من این کارها را نکرده باشم یا آنگونه که شایسته وجود تو و مادرت بود تلاش نکردم اما برایم مهم است که تو بدانی من هر آنچه را که در توان داشتم، انجام داده ام. برایم مهم است که بدانی درست از آن زمانی که زاده شدی، امیدی دوباره در دل من زنده شد. من خسته بودم و فرسوده و رنجور اما تو باور کن از زمانی که تو آمدی امیدی در من زبانه کشید تا باز تلاش کنم که دنیا جایی برای بهتر زیستن باشد، برای تو و کودکان زلالی چون تو .


1


تنها اندک زمانی پس از انتخابات ریاست جمهوری 96، موضوع گردش نخبگان و به کارگیری ن و جوانان در پُست های مدیریتی کشور به بحثی داغ و با حواشی خاص خود مبدل شد. رئیس جمهور منتخب اما با آرامش و لبخند به مردم اطمینان می داد که پای شعارهای انتخاباتی خود ایستاده است و امیدها را به ناامیدی نخواهد کشاند. «بر اساس تصویب نامه شورای عالی اداری، باید تا پایان برنامه ششم توسعه (یعنی تا 1400 ه.ش) نسبت مدیران زن در پُست های مدیریتی به 30 درصد افزایش یابد». من در همان حوالی در یک گفتگو با فعالان دانشجویی بر اساس ساختار حاکم بر سیستم اداری کشور استدلال کردم که با چنین مکانیسمی فرایند به کارگیری ن و جوانان در پُست های مدیریتی به کاریکاتوری تلخ از عدالت سنی و جنسیتی در سیستم اداری دامن خواهد زد. آن زمان اشاره کردم که ساختار اداری کشور متصلب تر از آن است که اقشار حاشیه ای را در خود جای دهد و بر همین مبنا معتقد بودم باید اصل را بر ت های شایسته سالار برای گزینش بدنه مدیران نوین بنا نهاد. بدین گونه در ساختاری شایسته گزین خود ن و جوانان راه شان را به بدنه مدیریتی کشور هموار می ساختند. اما متأسفانه ت گذاری ناقص در اندک زمانی همه جا را فرا گرفت. استان های کشور یکی پس از دیگری در واگذاری مناصب مدیریتی به ن و جوانان گوی سبقت می ربودند. سیستان و بلوچستان با نرخ رشد بی سابقه در واگذاری مناصب بر سر زبان ها افتاد. جام جم آن لاین در 6 اردیبهشت 96 ستایشگرانه می نویسد: «چند سالی است که استان محروم سیستان و بلوچستان دارد خود و ظرفیت هایش را به رخ همه می کشاند. یکی از این ظرفیت ها مربوط به منابع انسانی و حضور پر رنگ خانم های این استان در صحنه فعالیت های اجتماعی و ی است که در یکی دو سال اخیر سیستان و بلوچستان را به استان رکورددار انتصاب و انتخاب مدیران زن در کشور تبدیل کرده است». اما تنها پس از گذشت یک سال اینجا (yon.ir/ishlr) گزارش همشهری در 5 خرداد 97 را بخوانید که چگونه ساختار در برابر پذیرش ن مقاومت کرده و به تدریج آنان را از چرخه تصمیم سازی و بدنه مدیریتی حذف نموده است. آذر منصوری، فعال امور ن در این رابطه می گوید: «با توجه به این نکته که سیستان و بلوچستان در موضوع مشارکت ن در مناصب مدیریتی و مشارکت ن در انتخابات به‌عنوان نمادی روشن در کارنامه دولت یازدهم و دوازدهم مطرح بوده، برکناری و تغییر مدیران زن که اتفاقا بسیاری از آن ها عملکرد مثبتی داشته اند، با ت‌های مدیریتی دولت مغایرت دارد؛ البته این روند متأسفانه در بسیاری از استان‌های دیگر هم آغاز شده است». این روند تنها مربوط به ن نشد، بلکه جوانانی که بر روی این موج، پُست های مدیریتی گرفته بودند نیز به تدریج کنار گذاشته شدند.

استان خراسان شمالی نیز به سان استان های دیگر مسیری مشابه پیموده است. در پسا انتخابات تب انتصاب ن و جوانان بالا گرفت. کارگروهی با عنوان «بانوان موفق» برای شناسایی و به کارگیری ن شکل گرفت. از میان جوانانی که به آنان وعده گردش نخبگانی داده شده بود، تنی چند به پُست های رده بالا دست یافتند؛ همان هایی که در سر سودای تحول داشتند و توسعه. اما به تدریج شاخصه ها و ویژگی های دستگاه اداری مقاومت هایی از خود نشان داد. عوامل بسیاری باید در کنار هم می نشست تا ن و جوانان از بدنه مدیریتی کنار گذاشته شوند، اما یکی از مهمترین عوامل به فرایند آغاز آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس مربوط می شود. هر دوره، اکثر نمایندگان با نزدیک شدن به انتخابات مجلس در فرمانداری ها، بخشداری ها و سازمان های مهم، مهره های نزدیک به خود را جایگزین می نمایند. مهمترین عامل ابقاء برای یک نماینده مجلس، حامی گزینی و ویژه پروری می باشد. بدون شک، آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس نمی توانست ن و جوانان تازه به قدرت رسیده را تاب آورد. آنان نه بر اساس حامی گزینی که بر اساس مطالبات عمومی پس از انتخابات ریاست جمهوری سر کار آمده بودند. بنابراین، منافع هم راستایی با نمایندگان مجلس نخواهند داشت. می توان تضاد منافع بین آنان با نمایندگان مجلس را با توجه به ابعاد روان شناختی، جامعه شناختی، فرهنگی، پژوهش های نسلی و . نیز مورد تحلیل قرار داد. بدنه فرسوده مدیریتی به نوعی محافظه کاری مزمن مبتلا شده است که مناقشه با نمایندگان مجلس و به خطر انداختن پُست و جایگاه اداری در آن جایی ندارد. فرا روی آن، جوانانِ جسورتر، شجاع تر، مستقل تر و با قدرت ریسک بالاتر هستند که هیچ تمایلی به قرار گرفتن در دایره خودی های نمایندگان مجلس ندارند. بر اساس تفاوت هایی از این دست، ن و جوانان نمی باید در ساختار اداری بر اریکه جایگاه های دارای قدرت و نفوذ تکیه زنند .

ادامه دارد



این مطلب در کانال تلگرامی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی منتشر شده است.


همانگونه که قبلا اشاره کرده ام، رویکرد جامعه شناختی من انتقادی ست و معمولا متن هایی که نوشته ام بی رحمانه به ساختارهای ناکارآمد سطح کلان تاخته است. اما در سال 97 تصمیم گرفته بودم در حاشیه این متون و گفتارهای انتقادی، از جریان هایِ ترقی گرایِ سطح خُرد و پرفورمنس هایِ کنشگرانِ توسعه گرا تجلیل و قدردانی نمایم. در همین راستا، چند صباحی ست تصمیم داشتم به گونه ای از هیأت مؤسس و اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی و همچنین برخی از اعضای هیأت تحریریه نشریه پندار که به تازگی فارغ التحصیل شده اند، تقدیر و تشکر نمایم. اما افسوس که در نظام ت گذاری مراسم و آیین های دانشگاه جایگاهی نداشته و نتوانستم آنگونه که شایسته بزرگی تلاششان بود، مراسمی درخور برگزار نمایم. تنها کاری که از دستم برمی آید نوشتن است، هر چند می دانم بدون شک درخور بنایی که بنیان گذاشتند، نخواهد بود. بدین طریق، صادقانه و ستایشگرانه از آن ها سپاسگزاری و قدردانی می کنم و امیدوارم راهشان پر رهرو باشد. حال می توانم با جرأت کنشگران راه توسعه بخوانمشان و از آنجا که می دانم دیگر آرام و قرار نخواهند گرفت، چند کلامی برای ادامه راه شان بنگارم.

 

***

 

هایدیگر در درس گفتارهای های زمستان 1936 در فرایبورگ می گوید: لازمه فرد انقلابی به معنی دقیق کلمه زیر و زبر ساختن نیست، بلکه آن است که در زیر و زبرسازی، آنچه را که تعیین کننده و اساسی است، «آشکار کند» (به نقل از نجف زاده، 1389). با تأسی از انگاره های هایدیگر، معتقدم آنچه در راه نیل به توسعه ضرورتی انکارناپذیر می یابد همین تصریح آن چیزی ست که در زیر و زبرسازی تعیین کننده و اساسی ست. بر این پایه کار کنشگر راه توسعه فراتر از تخریب، تأیید، مثبت گردانی یا منفی نمایی، از رهگذر «تصریح» خواهد بود. او با افراد، اسم ها، عقبه شان، گرایشات ی، چپ و راست، فضاسازی های رسانه ای و چیزهایی از این دست کاری ندارد. رسالت او در پیکره تاریخ جای دارد. او به قضاوت تاریخی حساس است. تبار سلسله علت ها را در تاریخ می کاود، خود در آن زمانِ حالی که به تاریخ خواهد پیوست تأثیرگذار است و نسبت به آینده و آیندگان متعهد خواهد ماند، چه جامعه به او اقبال یابد یا طردش کند. او تنها به مسیر توسعه می اندیشد و بر مبنای آن عمل می کند. بدین سان فی المثل، در فضایی که در آن اعتماد عمومی به شدت کاهش یافته، احساسات جمعی جریحه دار شده، امید به آینده ای روشن و پایدار هر روز به قهقرا رفته و در نتیجه احساس امنیت اقتصادی و معیشتی هر روز افول می نماید، کنشگر راه توسعه به دنبال تصریح مجموعه عوامل و سنخ شناسی ژرفناها ست، هر چند این آشکارسازی تعیین کننده ها و اساسی ها در نظر جامعه ایده آل هایی لوکس و غیرضروری به شمار رود. هنگامی که فساد، حامی پروری و ویژه گزینی فلان مسئولان در سطح کلان آنقدر عینی، آنی و ملموس در دیالوگ های سطح خُرد و زندگی روزمره مردم حضور دارد و نا امیدی را برای تک تک افراد فضای اجتماعی موجه می انگارد، او امیدوارانه به دنبال تصریح آن چیزی ست که اساسی ست. او نیز از مصادیق واقعی فساد رنج خواهد کشید، ناله سرخواهد داد و با همین مردم زندگی خواهد کرد اما همچنان در پی ژرفناها ست، در پی ساختارهایی که کار را بدین جا کشانده است. او می داند در ساختار معیوبِ فساد انگیز مُهره ها هر چند خوب، هر چند انسان، هر چند با سابقه انقلابی گری چندان اهمیتی ندارند. ساختار فساد انگیز یعنی آمادگی برای پذیرا بودن فساد، یعنی هر کس بیاید بالقوه در معرض خطر است. بدین گونه او در پی اصلاحاتِ اساسیِ ساختاری ست به جای اینکه بنشیند، یکی خوب بیاید (از این جناح یا آن جناح) خطا کند، دسته اش را بکوبد، حامیانش را تخریب کند، دسته خود را تأیید کند و بعد منتظر نفر بعدی بماند. او می داند اگر اصلاحات ساختاری صورت پذیرد، مُهره ای هر چند بد، هر چند شر در چنین چارچوبی مُحکم، محکومِ به خوب عمل کردن است. بدین سان، او می تواند مطمئن باشد، فشارهای هر چند تحسین برانگیز شبکه هایِ اجتماعیِ مدنی، اگر از روی اشخاص بد بر روی ساختارهای خراب متمرکز شود، می توان هنوز به آینده امیدوار بود. کنشگر راه توسعه در جستجوی بی پایان راهی ست برای تصریح آنچه اساسی ست و تعیین کننده؛ راهی به رهایی، راهی به زندگی .

 

مهرداد کاظمیان

شهریورماه یک هزار و سیصد و نود و هفت


این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


رئیس جمهور در ششم تیرماه 1397 در جمع مدیران ارشد دولتی گفت: «اگر مردم در شرایط جدید باید صرفه جویی کنند، ما باید شروع کنیم، دولت باید شروع کند». اظهارات آقای رئیس جمهور می توانست امید آفرین باشد، اینکه دولت بالاخره تصمیم گرفته است برای ارتقاء اعتماد عمومی، جدیتِ در صرفه جویی را از خود آغاز کند. من البته امیدوار بودم گفته های رئیس جمهور اینبار نیز از آن دست نباشد که در عرصه عمل به نسیان اش سپارد. مثلا از آن دست سخنانی که به منشور حقوق شهروندی دعوت می کند و بعد که دانشجویی، کارگری، معلمی، شهروند معترضی، بانویی، خبرنگار یا رومه نگاری لبیکش گفت و گرفتار آمد، سکوت کند و حمایتش را دریغ. پس از آن، مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی وزارت نیرو کلیپی منتشر کرد و در آن از هر مدیر و کارمند دولتی خواست تا اصلاحات در مصرف انرژی را از خودش شروع کند تا رفاه و اعتماد مردم به دست آید. اما من می توانم معتقد باشم که این بهترین و موثرترین روش آغاز صرفه جویی در دولت نیست.

ریچارد تیلر (1397)، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2017، در جایی اشاره می کند که در حوزه ت گذاری یک فرض اشتباه این است: «تقریبا همه مردم در همه اوقات، گزینه هایی را انتخاب می کنند که بیشترین منفعت را برایشان دارد». به عنوان مثال، او در رد این فرضیه به رژیم های غذایی پرمخاطره، کشیدن سیگار و نوشیدن الکل اشاره می کند که موجب نرخ بالایی از مرگ زودرس در سال می شود. او کسی که در همه حال بهترین انتخاب ها در راستای بالاترین منافع را دارد، «انسان اقتصادی» می نامد که می تواند همانند آلبرت اینشتین فکر کند، حافظه اش به اندازه ابرکامپیوترها ظرفیت ذخیره دارد و عزم و اراده اش نظیر مهاتما گاندی است. این انسان البته صرفا یک نمونه آرمانی ست و اکثریت مردم نمی توانند اینگونه باشند. حال، آیا جماعتی که برای بالاترین منفعت شخصیِ خود، گاهی به انتخاب های نادرست دست می زنند، می توانند در جهت منافع جامعه همواره درست انتخاب کنند؟ آیا کسانی که برای منافع کوتاه مدت خود نیز اغلب اشتباه انتخاب می کنند، می توانند منافع بلند مدت را در نظر گیرند؟

حال همانگونه که ریچارد تیلر مفهوم «انسان اقتصادی» را در برابر انسان عادی برساخته است، می توان «انسان اجتماعی» را نیز مفهوم سازی کرد. انسان اجتماعی، موجودی ست که همواره به منافع بلند مدت جامعه فکر می کند و منافع کوتاه مدت فردی را قربانی آن می نماید. و باز به مثابه همان، انسان اجتماعی نیز یک نمونه آرمانی ست که با انسان های عادیِ واقعی فرسنگ ها فاصله دارد. در واقع، همین فاصله بین انسان اقتصادی و انسان اجتماعی با انسان های عادی، ضرورت اولویت دادن به ت گذاری و بنا نهادن ساختارهای کلان در برابر اتکاء به فرهنگ سازی و اراده فردی را روشن می سازد.

ورای مطالب فوق، انسان های عادی زمانی که انرژی را از خزانه هیبتی به نام دولت مصرف می کنند، بسیار دست و دلبازتر، اشرافی تر و همچنین «عادی» تر (در برابر انسان اقتصادی) از زمانی می شوند که دست در جیب خود دارند. یک کارمند دولت در خانه خود به خاطر سرد نگه داشتن یک شیشه آب یک یخچال را روشن نمی کند اما قطعا در اداره دولتی اینکار را انجام می دهد. یک کارمند هنگامی که در منزل است وسیله سرمایشی خود را از 7 صبح با درجه بسیار پایین روشن نمی کند اما در اداره قطعا اینکار را انجام می دهد. همه ما زمانی که در منزل هستیم رایانه را برای مدت معینی روشن، کارمان را انجام داده و خاموش می کنیم، اما در اداره رایانه صبح تا ظهر روشن است.

بر این اساس، من منتظر بودم، دولت با مجموعه ای از قوانین، آئین نامه ها و مقررات اداری صرفه جویی را از خود آغاز کند. مثلا دقیقا با این جزئیات اعلام کند که در هیچ اداره دولتی درجه وسیله سرمایشی از فلان عدد پایین تر نباشد. اما نهایتا آغاز صرفه جویی صرفا با تغییر ساعات اداری در برخی استان ها شروع شد. حالا دیگر منتظر این خواهم بودم که دولت اصلاحات اساسی ساختاری را از خود آغاز کند؛ اصلاح در بدنه فرسوده مدیریتی، اصلاح در ت گذاری، اصلاح در نظام تدبیر و  .


راستش تصمیم گرفته بودم به هیچ طریقی در انتخابات مشارکتی نداشته باشم. این را هم می دانم که نه نهاد انتخابات، نه دولت  (به مفهوم ی آن) و نه ملت، جامعه مدنی و مردم هیچکدام به مشارکت من هیچ نیازی نداشته و با حضور یا عدم حضور من به تریش قبای هیچ کسی بر نمی خورد. احوالات را به گونه ای یافتم که کوچکترین انگیزه ای در من برای کوچکترین تحرکی ایجاد نمی نمود. احوالاتی که امیدوارترین انسان ها را از پای در آورده و به ورطه نومیدی می کشاند، چه رسد به من که منتقدی تند و تیزم؛ و درمانده و بی چاره گذر زمان را شتابان تر و خشن تر از هر زمانی به زیان نیل به توسعه برای مام میهن به نظاره نشسته ام. باری، به قول سهند ایرانمهر به عنوان «احدی از رعیت مملکت محروسه ایران»، بیمناکم از این که به مانند تجربه دولت مهر و مهرورزی نرسد روزی که اندر احوالات این روزها غبطه خوریم و آه از نهاد و دو صد افسون از جانمان برخیزد. سخن کوتاه می کنم و تنها به اشاراتی به شرح ذیل بسنده می نمایم که مرا قانع می کند به حمایت از فردی برخیزم که ادبیات توسعه را می داند و می فهمد و دست کم عملکرد پیشین اش نشان داده که در راستای آن گام برمی دارد:

1) دوستان، آشنایان، بزرگان، جوانان، همشهری ها بدانید و آگاه باشید که شعار «هر کسی غیر از .» می تواند فاشیستی ترین شعار تاریخ انتخابات باشد. ما را چه شده که به اینجا رسیده ایم؟ بر ما چه گذشته که اینقدر بی اخلاق شده ایم؟ پس وطن چه می شود؟ پس منافع ملی چه می شود؟ پس توسعه، اقتصاد، فقر، رفاه، بیکاری، محیط زیست، دموکراسی و . چه می شود؟ هر کسی باشد، باشد، با هر سطح از ظرفیت، شایستگی، توانمندی، رواداری، سلامت اخلاقی- اقتصادی و الخ، فقط فلانی نباشد. این چه گزاره ای ست، این چه مرامی ست که مدعیان اصلاح طلبی را با آنان که خودشان در گذشته پوپولیست می خواندند، در یک دالان گرد هم می آورد.

2) گروهی از به اصطلاح اصلاح طلبانِ شهر هم صدا با آنان که تا دیروز از خجالت هم درمی آمدند، گرد هم آمده و «ضرورت تغییر» را فریاد زده اند. آن ها فقط بر تغییر آنکه باید «برود» تأکید می کنند؟ آیا فردا حاضرند مسئولیت آنکه را در تغییر «می آید»، بپذیرند؟ پسا انتخابات، چگونه می خواهید سبک و سیاق ت ورزیِ خود را توجیه کنید؟ از فلانی حمایت کردیم که فقط فلانی برود؟ آیا کَسان ظن و گمان نمی برند که این نه کنشی حاصل از ت ورزی بل لجاجتی ناشی از غرض ورزی ست؟

3) حال به او بنگرید که اعلام می دارد: «اگر فردای روز در این شهر کسی پیدا شود که از من شایسته تر باشد، حتما به او رأی دهید». دوستان، بدانید و آگاه باشید که این نمونه یک نگاه توسعه طلبانه ست.

4) در سخنی منتسب به دکتر حسابی آمده است: «هر کس بخواهد مملکت را آباد کند، خانه اش خراب می شود و بالعکس». من این گزاره را اینگونه بازنویسی می کنم: «هر کس بخواهد با گام نهادن در مسیر توسعه، مملکت را آباد کند، خانه اش را ویران می کنند». نیک به او بنگرید که نام اش در هیچ لیستی جای ندارد. آیا در لیست های امروز هیچ نشانی از عملکرد و برنامه و چشم انداز می بینید؟ این لیست ها مجموعه ای از اسامی بی روح و ضد توسعه اند. این ها کسانی هستند که باید فردای پس از انتخابات به حامیان خود جواب پس دهند و نه به توسعه این مرز و بوم. در جامعه ای که تحزب گرایی توسعه نمی یابد، لیست ها منابع توزیع و تقسیم قدرت می شوند.

5) گویا شورای ت گذاری اصلاح طلبان از لیست امیدی که غیر از بذر نومیدی نکاشته درس عبرت نگرفته و باز به جای توجه به عملکردها و برنامه ها به حمایت از اسم ها بسنده نموده است.

6) کاش دست کم به آگاهی مردم که هیچ به هم مسلکان خودشان احترام گذاشته و کاندیدای چپانیده شده در لیست را یک معرفی ساده چندخطی می کردند. حال عملکرد پیشین و برنامه و گذشته و حال و آینده پیشکش.

7) آن ها که سنگ اصلاحات به سینه می زنند، چرا یک بار نمی نشیند و شاخصه های اصلاح طلبی را نمایان نمی کنند؟ چرا معین نمی کنند که منظورشان از اصلاح طلب/ طلبی کیست و چیست؟ مگر حمایت از برجام و رابطه اقتصادی با دنیا، مگر حمایت از شفافیت آراء و لایحه مدیریت تعارض منافع، مگر گام برداشتن در راستای مبارزه با رانت نفت و اقتصاد تک محصولی و الخ، غیر از شاخصه های تحول خواهی ست؟ دوستان این ها فراتر از شاخصه های اصلاح طلبی، بل سنجه های دقیق توسعه طلبی ست که شمولش، آن یکی را نیز دربرگیرد.

8) دوستان و همشهریان عزیز، مشارکت در انتخابات کنشی صرفا قومی، قبیله ای، شهری، روستایی و . نیست بلکه به ویژه در این برهه حساس تاریخ کشورمان، دامنه آن به سطح ملی و فراملی نیز می رسد. ایران امروز وارد مرحله گذاری شده است که یکی از شاخصه های مهم آن ضرورت گرفتن «تصمیمات سخت» (Hard Decisions) در پارلمان می باشد (مانند تصمیم گیری در مورد FATF, CFT و پالرمو). دیگر فرصتی برای آزمون و خطا وجود ندارد. یک اشتباه در أخذ تصمیمات سخت می تواند توسعه کشور را برای سال ها به عقب بازگرداند. بدین ترتیب، نگاه ما در انتخابات باید این مناسبات را نیز در برگیرد.

9) یکی از خطرهای بالقوه و بالفعل مرحله گذار بازگشت پوپولیست ها و رخنه دیدگاه های پوپولیستی می باشد. در اینگونه موارد برای مسائل بسیار پیچیده و در هم تنیده، راه حل های بسیار ساده و پیش پا افتاده ارائه می گردد. به عنوان نمونه، آن ها با گزاره هایی روان، مردم پسند و آمار و ارقامی خودساخته به شما می گویند که اگر نماینده شوند، تنها با در پیش گرفتن فلان راهکار دم دستی می توانند کل معضلات آن عرصه را مرتفع گردانند. آن ها دست های پینه بسته فلان کشاورز در فلان روستا را حامی اصلی خود می دانند و ادعا می کنند که یک شبه می توانند تمام مشکلات ناشی از تغییرات اقلیمی، کمبود آب، بازدهی پایین کِشت سنتی، اقتصاد کشاورزی مبتنی بر دلالی و . را مرتفع گردانند. گروه های حاشیه ای چون حاشیه نشینان، اقشار کم درآمد، ن، بازنشتگان، جوانان بیکار و . در مرکز توجه تبلیغات آن ها قرار می گیرد.

سخن آخر

دوستان، آشنایان، بزرگان، جوانان و همشهریان عزیز همگی ما بیش و کم دلخوریم و تا حدی امیدمان نومید شده است. همگی ما چیزهایی از قبیل هویت و امنیت شغلی درخور، رفاه اقتصادی و برای برخی تأمین نیازهای اولیه، تأمین شغلی برای فرزندانمان، امکانات و تسهیلات مناسب در روستاهامان و الخ بدست نیاورده یا از دست داده ایم. امّا نتایج اخیر مطالعات تطبیقی نشان می دهد که تحریم انتخابات در بیشتر کشورها، ت ورزی موفقی نبوده و تنها به بدتر شدن اوضاع منجر شده است. مام میهن دیگر رمقی برای رجعت به گذشته و قرار گرفتن در نقطه صفر و یا حتی زیر صفر ندارد. کرامول می گوید: «انسان هیچگاه بیش از هنگامی که نمی داند به کجا می رود، اوج نمی گیرد». در دنیایی که هیچگاه سلوک اش به س نمی گراید، فقط باید رفت و همچنان به حرکت ادامه داد و به امید تمسک جُست و اوج گرفت. انتخاب های ما نقطه پرواز اند، پروازی که به اوج می رسد یا افول. من به شخصه دیگر با هیچ کسی هیچ عهد پیشینی نخواهم بست؛ با هیچ اصلاح گرایی یا اصول طلبی. من به یاری کسی خواهم شتافت که با اصول توسعه در پی اصلاح احوالات مردم باشد و وطن آباد سازد. من با قاطعیت از «دکتر هادی قوامی» حمایت می نمایم. او در آسمان توسعه به پرواز درآمده است، حمایت اش کنیم .

 


مهرسام، پسر عزیزم

230 روز از آخرین روزی که قلم به دست گرفته ام می گذرد. از آن قلم هایی که جان ات به لبت می رسد تا حرفی، حدیثی، واژه ای، سخنی، چیزی با آن بنویسی. از آن قلم هایی که باید تمام انرژی های انباشته زندگی ات را بسوزانی تا بتوانی بر اصطکاک بین نوکِ گرافیتیِ سفت و سختِ آن و کاغذی که زیر دستت گرفتار آمده، غلبه کنی. از آن هایی که آن روزها، آن روزهایی که ما بچه بودیم، خیلی محکم تر و مقاوم تر بودند. شاید به خاطر آن که ما بچه های آن روزها، قلم ها را نیز مانند خیلی چیزهای دیگر، بیشتر می فشردیم؛ مانند همان دسته های آتاری، تفنگ های چوبی دست ساز، شیشه های نوشابه، ساندویچ های دو سه نونه، پاهایِ بی رمقِ مادربزرگ، دست ها، آغوش ها و الخ. و این ها همه باید آنقدر مقاوم می بود که زیر فشار عضله های ورزیده دست ما دوام می آورد. عضله هایی که سوخت اش روغن حیوانی بود و یک دو جین ایدئولوژی سترگ و جهان شمول. قلم را آنقدر روی کاغذ می فشردیم که تا صد صفحه بعدی ردّش به جای می ماند که حتی آن پاک کن های آبی و قرمز نیز نمی توانست ذره ای از آن را محو نماید. پاک کن هایی که ورِ قرمز اش مداد را و ورِ آبی اش خودکار را پاک می کرد؛ اما ما چنان می نگاشتیم و نقش می زدیم که هیچ پاک کنی نمی توانست حتی رؤیای پاک کردن را در ذهن بپروراند مگر آنکه آنقدر تن زمخت اش را به کاغذ بی نوا بمالد تا آن را مثل خوره بسابد و تطهیر کند. مهرسام جان، من اما نه نادمم و نه ناخرسند. ذره ای پشیمانی به روح و جانم رسوخ نکرده است. در جایی که روی پاکت های نامه زده اند: «شهر فلان- خ شهید فلانی- روبه روی بنگاه هاشمی- کتابفروشی حافظ یا جنب بانک شهر- کتابفروشی اندیشه نو یا نرسیده به مطب دکتر فلانی- کتابفروشی سرای سبز»، به تریج قبای کسی بر نمی خورد اگر آدمی 230 روز قلم به دست نگیرد. مهرسام، اینجا هیچ بنگاهی، هیچ بانکی، هیچ مطبی و هیچ جای مزخرف دیگری روبه روی هیچ کتابفروشی ای نیست. در کوچه پس کوچه های این شهر هیچ مکانی جنب هیچ کتابخانه ای هویت نمی یابد. در این شهر پاساژها، قمارخانه ها، فسادخانه ها و حتی شهربانی ها و نظمیه ها آمد و شد بیشتری از کتابسراها دارند. در اینجا مگس ها هم در کتابخانه ها پَر نمی زنند، آن ها ترجیح می دهند در غذاخوری ها و رستوران ها به پرواز در آیند. دیگر هیچ کس هیچ چیزی نمی خواند، هیچ چیزی نمی نویسد، دیگر هیچ کس هیچ چیزی نمی فشارد.

کاش ما در همان روزهای بچگی می ماندیم و هیچوقت بزرگ نمی شدیم،

و ای کاش تو در همین روزهای بچگی بمانی و هیچ وقت بزرگ نشوی  

 

 

 

 

 


 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نهاوندیهای مقیم تهران همه چیز درباره سقف متحرک برقی معرفی شرکت فنی مهندسی مجله درمان زخم sheymovie i am zeta دختری که روی ابرها قدم میزند...! persiatranslations قهوه هسته خرما در تاخ عثمانی قشم